Friday, October 29, 2010

تحسین برانگیز بودن

maroon: isolated in an inaccessible place


Marooned

جک می گم که بخندیم, تیکه می ندازم که بخندیم . . . تو هیچ کدوم از این کارها رو نمی کنی اما از همه ی این کارا بهتر عمل می کنی
 
اگه یه روزی واسه کسی خواستم چیزی بگم, از اخرش بیشتر می گم. از اینکه چقدر کارت درست هست/بود.

Thursday, October 28, 2010

تاریکی با پنجه های سردش

یک حسی دارم که نمی دونم چیه و نمی تونم توصیفش کنم و بلکه حتی نمی تونم به توصیفش نزدیک بشم .  .

حس ام یه چیزی تو مایه های راز دل با مرتض که بعدش بگه گر ز حال دل
حس ام تو مایه های فرهاد که بگه تو هم با ما نبودی
حس ام مثل داشتن ۲۷ تا ویس مسیج نشنیده
حس ام تو مایه های اینکه از خستگی حتی نگران هم نباشی
حس ام تو مایه های اینکه پوزخند بزنی به ذات درد, به ادا در اوردن, پوز خند بزنی به خودت 
حس ام تو مایه های اینکه می بینی که ادم ها اینترست پیدا می کنند و وقتی که جلوی پاشون فرشی می ندازی سریعا  با گوشه ی چشم تو و فرش و سود کلی ات رو چک می کنند
حس ام تو مایه های اینکه دلت می خواد بخوابی اروم و دلت می خواد که فکر نکنی
حس ام تو مایه های اینکه از کلمه می خوای فرار کنی به هر قیمتی, به قیمت مریض بودن, به قیمت سر کار نرفتن, به قیمت التماس یوتیوب رو کردن . . .
حس ام تو مایه های سکوت اما از نوع حال تهوع از کلمه
 
حس تو مایه های اینکه کسی رو ندارم که بی حرف حرفم رو بشنوه .. .  مرتض کجایی ؟ بقیه یه ور دیگه موندند بعضی ها هم عقب موندند   . . . تو اما ققنوس شدی . .. 
چقد دلم برای خودم تنگ شده .. خودمی که کس داشت

مرد باش عوضی!!!‌مگه همینی نبود که خودت می خواستی؟؟ مگه همینی نبود که می خواستی؟ که به هر قیمتی اما خودت باشی؟؟ کم اوردی عوضی؟؟؟‌ می خوای عوضی تر باشی؟؟؟ اهای عوضی!!‌ سفت وایسا
. . .

Tuesday, October 26, 2010

گردو پخته

یه کوفتی هست نمی دونم اسمش هم چیه!‌تو رده ی این شیرینی جات امریکایی. دایره ای هست و رویش گردو هست و شربت ریختند و بعد هم با همون گردو ها پختنش  . .این گردوهاش کباب شده  . .اصا مرگ!!‌ من هربار یه اتفاق خوب می افته و یا اینکه یه استرس خفن پشت سر می گذارم میرم یه دونه اش رو می گیرم مثلا جایزه . . . حالا هر سری هم همین بوفه ی دانشکده هم می گیرما!!‌یک بار نشد من بتونم جلوی خودم رو بگیرم و این لعنتی رو نبلعم  تا برسم به این میز صاحب مرده و یه چایی بزارم و با چایی بخورمش . . .اینقده خوشمزه است که اول یه نگاهی بهش می کنم و می گم خوب بزار برسم ) یعنی جان خودم ۲ دقیقه راه نیستا!!!‌( و با چایی بخورمش . . .یکهو هم نگاه می کنم می بینم که در افیس رو باز کرده ام و تو بشقابم چیزی نیست و لپام داره مثه مخزن بتن پزی می جنبه و این زبونم هم مثه اسکروچ که می پرید روی پول هاش داره  می رقصه می خونه من و این همه خوشبختی محاله و حالی می کنه اون وسط . . 
تا بیام به خودم بجنبم این دست و دل و زبون دست به یکی کردند و گوگوری رو مگوری کردند رفته . . . خیلی خفنه . . .اصا نمی شه جلوش رو گرفت . ..

بعضی وقتا می گم دهه غلط کردی جلوی خودت رو نمی تونی بگیری و خودسازی و کشتن نفس و خور و خواب و خشم و شهوت اینا . . بعدش می گم اخه این بدبختا به یه نون شیرینی راضی اند و خوشحالند, کرم داری مگه این یه ذره رو هم از اینا بگیری . . .بچه اند دیگه . . حالا من این وسط بیام کلاس معرفت بزارم, می شینند بر و بر نگام می کنند و بعدش ریز ریز می خندند و می دوند میرند دنبال بازی شون . . . دست و دل و زبون رو عرض می کنم 

Monday, October 25, 2010

من-نگار

آب کم جو تشنگی اور به دست- تا بجوشد اب ات از بالا و پست
....
---------------
و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه
. . . .
-----------------------
 . . .
ابله دلسوز ساده‌ای ست
که نمی‌داند
نومیدی سرآغاز دانایی آدمی ست

------

در راه خویش, ایثار باید, نه انجام وظیفه

Thursday, October 21, 2010

یک پست عادی

خوب بالطبع من خوشم نمی اد اینجا در مورد سیاست بنویسم مخصوصا از اون مدلی که ادمها رو مطمئن کنه که درست فکر می کنند و همینه که اونا فکر می کنند و داستان یک طرف دیگه نداره. 

با این حال این مستند رو دیدم که در مورد اسراییل و امریکا هست. بدید رفقای امریکایی تون ببینند اگه از این تریپا با هم دارین

این استاده که تو تابستون باش درس داشتم می گفت تو سیاست اتفاقی که می افته اینه که اقلیت متحد  و سیاستمدار, اکثریت متفرق و ابله رو هپولی می کنه. اون در مورد اقتصاد و لابی های عادی می گفت اما خوب گویا میشه بسطش داد

--
دیشب همه غم های عالم رو خبر کردم اما به روی خودمون نیاوردیم .  . .


Wednesday, October 20, 2010

بدون شرح

امشب همه غم های عالم را خبر کن

گودر

این گودر هم یه نمه تو مایه های یوم تبلی الاسرائر ه ها .. اصا مهم نیست ظاهر وبلاگت چه جوریه . . .خوشجل بازی تعطیل, حرف حساب و روشنا فکر جماعت بزنی لایک می خوری و شیرواشیر (‌ بر وزن جر واجر ( می شی و اینا. مگه نه حالا هی تمپلیت بساز. 
احتمالا خدا هم اون  نشسته داره هی اپدیت بندگان می خونه و کانتر صفر می کنه و بعضی وقتا هم اون آس هاش رو شیر می کنه که فرشتگان بیشتر پوزشون بخوره و یا شیر ویت نوت می زنه" جهت اتیش زدن اونجای اتشین بعضی ها" که مثلا چوز شیطون بسوزه .. 
شیطون هم پوز خند می زنه که حاجی بر و بچز ما وبلاگ نمی نویسند و اپدیت شون اینجاها پیداش نمی شه . .  حالا هی تو با ۴ تا ادم حسابی ات حال کن ببینیم کجا رو می گیری



سوال جانبی اینه که من الان به کدوم در زدم که کدوم دیوار بشنوه؟ اینقده سیصد پهلو حرف زدم که خودم هم قاطی کردم !! 

عجب خر تو خریه

دارم ساعت ۱ شب ایمیل می زنم . . فونت ها جلوی چشمم هی کوچیک و کوچیک تر میشند . . فک کنم دارند ضعیف میشند

این مدت کلی فارسی فکر کردم و فارسی نوشته ام و حالا باید فارسی ادیت کنم. امیدوارم نتیجه اش فیلمفارسی نشه!!

به طرز تصادفی از پشت دیوار صدای سرفه های خش دار همسایه رو شنیدم . . .چراغا خاموش و نصفه شب. .. یاد تلویزیون دیدن جمعه شب ها با چراغ اتاق خاموش افتادم که صدای سرفه های بابام هرسری می اومد . . . دلم ریخت پایین
ای تو روح شرطی بودن و شدن . . . الان این حرف فحش بود به ماشین لرنینگ
 !!‌


ادم باید به دل خودش اعتماد کنه. ادم خودش به دلش اعتماد نکنه پس کی به دلش اعتماد بکنه؟ هوی دیوونه, دل دیوونه, با توام‌!!

Monday, October 18, 2010

اگه شد ما دو کلوم مثه ادم درس بخونیم!!‌

نوشته: 

Accountants prefer to be precisely wrong rather than vaguely right.


شانس اوردم پیرهن یقه دار پوشیده بودم !!‌

--- 

می خواستم بگم هاان ده همینه !!‌ هرکی تو این خر تو خری دنبال تعادل و تراز می گرده همین میشه دیگه!!‌

balance sheet همون تراز نامه است

Saturday, October 16, 2010

این از اون فحش های گدیمیه

روز ملی عصای سفید, بر تمامی بندگان, عصاهای سفید حضرت حق مبارک باد. 

بسکه مالیدمون به زیمین و در و دیوار اینجوری شدیم   . . مگه نه ما وم اولش سیفید بودیم

پینوشت: چقده وم خنگس !!‌ما که چوق بودیم یاد گرفتیم  ...

Friday, October 15, 2010

بستنی

اگر
 . . .

نشسته ام رو تشک ام. . .لحاف قرمزه گوله دور پام . . .پنجه هام یخ کرده  . . . و سایر پنجه هام . . . و سایر پنجه هام . .

شاملو داره میگه: چندان که به شکوه  در می اییم از سرمای پیرامون خویش 
از ظلمت
از کمبود نوری گرمی بخش

چون همیشه بر می بندیم دریچه ی کلبه مان را
روحمان را

Thursday, October 14, 2010

اهنگ

ال تی تی


ما از دست تو خسته نشده باشیم, تو از دست ما خسته نشدی؟

Wednesday, October 13, 2010

کم خوابی

قشنگ نصفه مشکلات مال این نخوابیدنه.  از اون ور هم نصف نخوابیدن مال این مشکلاته و خوب همون جور که گفتیم نصف مشکلات مال نخوابیدنه و البته ذکر شد که نصف نخوابیدن مال مشکلاته و قص علی هذه میشه یک دوم به توان ان , ان میل کنه به بی نهایت و نتیجه این میشه که کورولیشن مشکلات و بی خوابی در عین حال که یکه, صفره. !!

حالا بی خیال, کلا هرچی بخوابید بهتره . نه هرچیااا!!
اصا ولش کن . .

صپنامه

صبحا به وقت اين ور هي فرط فرط إيميل كاري جدي و تغيير در فلان سياست و مسدود بودن فلان  چيزك براي تعمير و تبريك به فلاني براي فلان موفقيت و تغییر زمان فلان ميتينگ مياد . صبحا به وقت ايران هي فرط فرط  إيميل فورواردي جوك و چيز بامزه و عكس باحال و داستان تاثيرگذار و تاريخ اينا مي اد. 


اوی زن ارسلون !! می خوام اسمت رو نبرم معروف بشی! تو رو می گما !!

فحش

از جمله چيزاي خوب اينه كه بيايي خونه ببيني نامه داري حتي اگه جانك ميل باشه از اون رديف تر اينه كه بيايي ببيني يه بسته با مهر ايران پشت در اپارتمانته . اما از قرينه ي مجموع اينا افتضاح تر اينه كه بيايي تو خونه ببيني بسته مال رفيق تازه از ايران رسيده است، مال اون وقتي كه هنوز ادرس تو رو استفاده مي كرد!!!...

Sunday, October 10, 2010

ترس نداره ! اما درد که داره

 نمي دونم چه كرمي دارم هي برم بخونمشش و هي غصه بيشتر بخورم و هي بيشتر ناراحت بشم بگو مگه آخه مريضي؟ مگه همين رو نمي خواستي كه دو تا فحش بخوري و خيالت راحت باشه ؟ خوب حالا كه همين شد ديگه چه مرگته؟
 مرگم اينه كه آخه نامرد اينقدر با حس نزن اون سيلي رو... زيادي خوب بازي ات داديم انگار... اين غيض نگاه جز از عصبيت و ناراحتي قلبي در نمي إد... همه مي زنند اما لعنتي تو با نيت لذت ميزني!!! 


ارژو - ترش

من نبايد كم بيارم بايد هي با اين حس مخرب بايستم .... من از كسي يا چيزي تنفر ندارم يا از حسي اما مثل اب از اين حال گذر مي كنم ... نرم و خنك و فراگير و بوسه رفتار اما گذران... اين سنگها شايد با من بمونند, اما من به اين سنگها نمي مونم و شايد يه وقتي اومد كه با خنده بخونم : نه به ابي ها دل خواهم بست نه به دريا ... قايق از تور تهي و دل از ارزوي مرواريد... 

اخ اگه بارون بزنه واي اگه بارون بزنه ....

سوزوندن ناموس خلق الا

كي بشه متلاشي بشيم, بشيم هيدروژن بعدش بشيم اب, بعدش بيافتيم تو رودخونه, بعدش بشيم كف روي اب بعدش ادما, اوناییشون که اااددممنننددد,  بيان از كنار رودخونه با ماشين رد بشند ما رو ببينند كونشون بسوزه.... 

پینوشت: کمال اینو می نوشتم یاد تو هم بودما!!‌

خاک بازی

از روي خاك نشستن مي ترسم يا بهتر بگم يه جوري مي شم انگار نيشسممم رو أتيش يا روي زبر پوسه خربزه... يا يه چيزي بينش.... بايد برگردم و تمرين كنم... ببين چه حالي مي كنه أوني كه انس داره و بعد خاكش مي كنند.... خيلي خوبه :):   اصل حال خدايي... صورت رو خاك

سیب زمینی به این باحالی, سیب بهشتی الله اکبر

خيلي خداست.... تو اين اديتور فارسي-عربي گوشي ام مي نويسم چرا خودش تغييرش مي ده به چون.... احتمالا بهشت همين جوريه فقط اون جا استيو جابز و بربچز اون قد امكانات دارن كه يه اديتوري بسازند كه جمله رو هم كامل كنه...

کنار جاده

يعني به معناي دقيق كلمه مي خوام اينجا بخوابممم بمونم واقعيت بيرون من رو خيلي مي ترسونه نمي دونم... سخته كه به مسير عرفان بچسبونمش بيشتر تريپ مرض مي خوره تا هر چيز ديگه اما خب من شايد.... خفه شو... 

هنوز مي ترسم... هنوز احتياج به توجه دارم ... نفرت دوگانه اي مي گيردم ... 

جدي بايد ديوانه شد... ما همه تو قفس هستيم ... فقط چيزي كه هست اينه كه بايد كه جمله جان شوي... وقتي هم كه نصفه هم جان شدي، تو اين قفس.... مي شي ديوانه اي در قفس... كاش بابا مامانم إزار زيادي نكشند... تنها كسايي كه دلم براشون مي سوزه اون هان ... بذر نفرت اون قدر كاشته ام كه با نبود خودم مثه مين منفجر بشه... روبان قرمزم، ناز و نيازت رو برم من... 

موندن خيلي درد داره .... نفسم داره مي بره ... درد داره لا مصب .... درد داره ...

Thursday, October 7, 2010

ژانر

این یارو پلنگه بود تو شهر قصه, یادت می اد؟ کبابی داشت . .  طرف کبابا رو سیخ می زد روی اتش می چید باد می زد. بعد می شست همه اشو می خورد . . .ییییممم . . یییییم 


Wednesday, October 6, 2010

می دونم که خیلی سوراخه اینجور نوشتن و خیلی ضایع هست که بنویسی این رو که فلان, بس که تکرار شده و  بسکه عکسش رو گرفتند و بسکه فلان و بسیار
 اما یه دختره نشسته اون ور کافی شاپ که خود خودشه و اصلا ژست نگرفته و (‌همین الان از جلوم رد شد و رفت بیرون ) و خیلی خیلی قیافه اش دل نشین بود. اصلا نمی تونم بگم دقیقا چیش چی بود و یا اصلا نمی دونم این که دختر بود چقدر به این این دل نشینی مربوطه ولی ساده بود مثل یه پرتره ی عالی که زنده باشه و نور خورشید روش باشه و رنگ هاش خود خود رنگ و از همه مهمتر این که دلنشین باشه. . .
چرا من دارم بدون  اراده تلاش می کنم که چرا قیافه ی این دختر این قدر دلنشین بود؟ چرا من بدون زر زدن نمی شینم و لذتش رو ببرم؟ چرا همه چیز باید کوانتیته بشه؟ در قالب اندازه در بیاد؟ چرا این چرا 

قدری روزمره

 اولش انکه این پست, برخلاف سنت جاری, جاری نوشت است. یعنی که فی الحال و حسب الوقوع نوشته می شود.


دیمش این است که دیشب به محضر دوستی بودم که نفحه از نفس علی اقاجان جلالی داشت. گفت که با هم شبها به کافه و به چهار چرخ ایشان اندر سیگار شنیده اند و شجریان کشیده اند. . بسیار حسودی کردیم و البته خاطر نشان که ان دو سه روزی که شیخ جهت سرکشی به بلاد شمال غرب تشریف می اورند از همین الان و از مدتی قبل به طور کامل رزرو شده اند و قرار نیست که هنوز نیامده بر سر بنده هوو بیاورند . . .  مقدار خوبی خندیدم. 
به همین نشان کافی که از دهان حقیر پرید که دنیا یالان دنیا دی و ایشان فرمودند همین جا وایسا . . . سرخر رو کج کن که ددلاین داریم. خلاصه اش که شوق دقایقی فراگیر شد.

سوم اینکه ایها الناس خواب را جدی بگیرید. این مدتی که ما خوابمان را به مثل ادم کرده ایم حالمان ( حال مبارکمان البته )‌ بسیار بهتر شده است. اگر شده که به ضرب قرص خواب هم بخوابید, بخوابید. به مثل تیزاب می ماند, شما بگو مایع ضد عفونی کننده کاسه ی ناموس اباد! تمام چیزمیزها رو پاک می کند!!‌ صبح که از خواب زیاد و سنگین بیدار می شوی از قصه ی دیشب نمی ماند جز اندکی. 
در همین  کلام, این را هم بگویم که یوگا و اب خوردن هر دو بسیار بسیار موثرند. آب زیاد بخورید و صبحها ۵-۱۰ دقیقه نرمش یوگایی کنید . .  حالتان بهتر خواهد بود.

چهارم اینکه با او ام ۶۲ کمی حرف زدم. صدایش بوی غربت تازه می داد. غربت تازه , غربتی است که هنوز کهنه نشده است و صاحبش هنوز به مزه اش هم بستر نشده است. در میان گفتگو که نمی شد گفت اما می خواستم بگویم که می دانم و هم دردم برادر جان. می خواستم بگویم که قدری دراز بکش و تمرکز کن  و قدری بر سر نازنین ات دست نوازش بکش که استحقاقش را داری. می خواستم بگویم که می دانم و دلم انجا برایت است. 
علاوه بر همه ی اینها, این را فهمیدم که در تهران لبه ی غربت چقدر چقدر نزدیک شده. . .

پنجم اینکه بوریتو برای صبحانه, ان هم بوریتوی کافه ان د او که پر از تخم مرغ و سیب زمینی است برای صبحانه  عالی است. به خصوص که به همراه موکای بی شکر باشد. مخصوص انکه بعد خوابی ۱۰ ساعته باشد