Thursday, June 10, 2010

حرفها می پرند . . 
شاید و باید که تغییر بدهم. این راه بدان جا که می خواهم نمیرسد. 

سعی می کنم که هرچه بیشتر خودم را برای سفرم اماده کنم. از کوله انداختن بگیر تا دوربین بازی. . باید که اماده بشوم. نشستن کافی است.

فرودگاهها یا ترمینال ها ان وقت هایی که منتظر اعلام نهایی هستی زمان خوبی برای نوشتن است. بهتر بگویم, بهترین زمان برای نوشتن اند.  ان قدر خوب که شاید به مثل من نشسته روبروی گیت. . . از پروازتان جا بمانید . . 

پدرم می گوید:‌ شنیده ام که ناراحتی و خسته ای و این من را ناراحت کرده است. در دلم می گویم: بر پدر باعث و بانی اش لعنت

دیشب درد زیاد کشیدم. لکن الان ایینه شده ام. خاطرات درد در کمرم تیر می کشد.  تخته ی پشت ام بی حس است. شکنجه گرم لکن , در کمال لطف و متانت و مهربانی بود. یادم به دوستان در بند افتاد . .. دل گرمی شان باد. 

No comments:

Post a Comment