Tuesday, November 30, 2010

انکار

Denial . .. Deniaaaal . . .Deniiaaaaaaaaalllllll . ...

بشنوید

شرحه احوال

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کین همه درد نهان هست و مجال آه نیست 

Monday, November 29, 2010

نقل دوستان و دستان در این روزهای سینه -زخم

سه شب بود, شب شعر, شب شراب, شب شادی.
 
هرکس هرچه بود, خودش بود بی پیرایه. علیج گران و صاف, جوئي مست و راست, هادی شفیق و دلتنگ, من ساکت و بی قرار
امیر دلتنگ و پر لبخند,مرتضی حاضر و پر یاد.

علیج اشک شوق خسته ی من بود در ساعت ۸:۵۰ دقیقه ی شب شکرگزاری که وارونه بر دلم چکید و خنده شد بر پیش خوان. گَرد روزگار هرچند به گِرد و گَردونه اش نشسته بود بی برو برگرد.

علیج اما به حال شکوفه. علیج دلش گرمتر شده بود, سرش گرمتر شده بود, دستانش گرم تر شده بود, دهانش گرم تر شده بود, . . .علیج  پیامبر بهار. علیج گلخند حلقه ی یاران, به مثال  روح بازگشته به تن, براق . . .علیج پیرانه سر کودکی . . . علیج ققنوس برخاسته از خاکستر روزها و شبها بود
  ...
----
دلتنگ بودم و  گریزان از اتصال به شبکه. حرف هایی مانده است که باید بزنم. می زنم
----
انقدر گرما بود که قفل از دهانم نیافتاد  . .. راز دردم اشکار نشد. این روزها از زنگ های این منحوس بیشتر ابا دارم. . .

Tuesday, November 23, 2010

یادداشت زود

یک عصر خسته ی پر از برفی که با تلق تولوق زنجیر چرخ اتوبوسی همراه می شود, نتیجه اش می شود چند ساعت خواب بی توقف و بیدار شدن دیر وقت. نشستم و ابی کشلوسکی را دیدم . . . الهام بخش بود ان وقتی که تمام شد . . . ساعت ۴ پنجره هایم یخ زده بودند هرچند  که بوران نشسته بود.

این وصف حال تمام این روزهای من است این روزهایی که بوران نشسته است و چشم هایم باز  ولکن پنجره هایم یخ زده اند و شکننده

دست گرمی می طلبیدم که  دستهایی امدند و گرمی درشان  اگر هم بود, ان گرمی که پنجره های من می طلبیدند نبود . . .  و این روزها من فکر می کنم که باید صبر کنم و ارام بشوم و مهربان و ساده و صمیمی و گوشه ای بنشینم و زیاد ازار به خویش و خویشان ندهم. این روزها, باید کلاه شاپوی مرحمتی ام را سر بکشم و شاخه ی نورم را به لب بگذارم و در برفها با مهر دوری بزنم و سیب سفیدم را باز کنم و قدری در مورد تجارت دست هایم را خیس و گِلی کنم و ارام ارام در گوشه و کنار بروم . . . باید که بدانم که از سرما به گرمای نامرادی پناه نبرم . .  باید که از سرما نترسم . . . باید که خو بگیرم . . . باید که خویم به سرما انس بیشتر بگیرد و سر بلند کنم و در سرمایم ارام بگیرم. . .

حس عریانی در میان بازار می کنم  از اینجا نوشتن,  از اینجا هم به زودی اسباب می کشیم
.

Sunday, November 21, 2010

بیست و هفت ضربه ی بی وقفه

مست مستم الان . . .کمال کجایی نگام کنی؟ مرتض کجایی زیر بغلم رو بگیری؟ خاطرات قدیمی کجایید که بتونم بتون تکیه کنم؟

اروم اروم برف می اد و من اروم اروم می شم ادم برفی. با دماغ قرمز و سیاه, با چشمای سیاه زغالی, با دستای چوبی

من دوست داشتم ارشه بودم که کشیده بشم روی سیم ها, من دوست داشتم اشک سگ بودم که بچکم رو چشم سگ, من دوست داشتم گرد باشم که بشینم به دنیا, من دوست داشتم ته سیگار می شدم که بشینم به لب اهلش و دود به دود برسونم و بعدش بخوابم کف کوچه زیر بارون. من دلم می خواست آه بودم که ناسوت بشم تو تاریکی و سرما. من دوست داشتم که یخ بودم که اب می شد, دوست داشتم برگ بودم که خش خش.

من دوست داشتم که بودم در روز نابودم و اون روز رو با همه شما جشن می گرفتم . . . شیرینی می دادم  شربت می دادم و می رقصیدم . . . خوب خوب خوب رها بودم  . .می گرفتم تک تک تون رو سفت و محکم ماچ می کردم . .ای می رقصیدم براتون تو اون روز. ااااییی می رقصیدم و از خوشی گریه می کردم .. . اون روز من خود رهایی ام . .

این روز و این روزها چی روز به من شاباش می گید؟ من هستم و درد دارم. درد زیاد...
 
این روزا حس بچه ای رو دارم که توی صف تزریقات وایساده و همه بهش می گند که مرد شده . . .یه مرد بزرگ.

Thursday, November 18, 2010

روزهای سختی است. پر از خستگی و نا امیدی.جالبش این است که کمی پیر شده ام, ان قدر که از این غصه ها و فشارها خمیده نشوم. . . 


یاد گرفته ام که بشینم ارام و چشم در چشم روزگار بشوم و بدانم که از روی مجاز اند و مجازیم  . . ان وقت ارام ارام  درست می شود . . یا ان ها حل می شوند و یا ما و یا هردو در هم

ارام باش پسرم . ..ارام و دل نابسته به طنز روزها

Monday, November 15, 2010

موسیقی مناسبتی

فرمودند پس شغل انبیا رو  دارید. عرض کردیم بله برای همین معلوم نیست چقدر نون مون حلاله,

به احترام همه ی گل های از سرما کبود


Sunday, November 14, 2010

شب سمن

سلامتي خاكسترايي كه مي شينند روي أتيش
سلامتي خاطره هايي كه مي شينند روي دل

ته سيگار كه مي بينيد به چشم حقارت نگاهش نكنيد، اونم روزي قامت رشيدي داشته


مي زنم فرياد، هرچه بادا باد ...

Friday, November 12, 2010

بارش ابری در بیابان بر تشنه ای

زخم های قدیم در حال بهبود اند. نه که دردی و دردسری نباشد اما خوب ارام ارام خنکایی بر پوستشان می وزد. از دست دجاله ای به استین سیاه زلفکی متمایل امدیم لکن حقیقت اش این که است که دست و استین همه صورت اند و تو به صورت و معانی.

سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد

هم عارفان عاشق دانند حال ما را 
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد

بی حاصلی است یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی بر ارد