Thursday, December 23, 2010

قصه کوتاه

بولمعالی گشته بودی, فضل و حجت می نمودی
نک محک عشق آمد کو سوالت کو جوابت
مخلص و معنی اینها, گرچه دانی هم نهان کن
اندر الواح ضمیری تا نیاید در کتابت
 
 
 
 
 
این نوشته به مثابه پایان این مجموعه نوشته است. 

Sunday, December 19, 2010

یلدای امسال

چیز داره زایمان, مشتق همیشه چیز داره. مشتق دوم چیزش خیلی خیلی بیشتره. در آستانه تجربه ی حس کردن مشتق بین نقطه ای از نوع سوم م.

حرف نمی تونم بزنم . . .حرف نمی تونم بزنم  ... حرف نمی تونم بزنم . . .

Thursday, December 16, 2010

از برای ساکنان کاشان-ی


دلدار که گفتا به تو ام دل نگران است - گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش- ای درج به محبت به همان نام و نشان باش


Tuesday, December 14, 2010

شولا

این را انهایی که من را می شناسند, به احتساب این نگذارند که توبه کرده ام, به دامن پر از نفاق دین بازگشته ام, منظورم همان دینی است بقیه می دانند که شما دارید . .

حساب عاشورا با همه جدا است. می گویند که تاریخ فلان, فلان چیزک را گفت در مورد حسین. گفت که حب حکومت کورش کرد, می گویند که فلان بود بسیار بود . . من نمی خواهم بگویم که دلایلی دارم که ان را رد کنم و حساب تاریخ اینجا جداست, هرچند که اگر دست در تاریخ کنیم, این صحبت ها به استدلال رنگ پریده می شوند. 

من حرفم از همان افسانه ای است که من دوستش دارم. همانی که اشکم را سرازیر می کند. همان که از زیبایی اش مفتون می شویم و در اوج مستی, سر به استانه اش می گذاریم. من حرفم از رویایی است که قهرمانش حج دورانش را رها می کند, به حکم قاضی القضات اش می خندد, ریسه ی مرگ را در اسمان می شنود, پسران و کسانش را به عشق قربان می کند, ان دیگری سر بر می اورد که بیا این قربانی من را, این دل بریدن ها را تو قبول کن, و باز می گوید که در ان عصر جز زیبایی هیچ چیزی ندیدم.

حرف من از ان عاشورا است که با سیاوش خوانی ها یکه می شود و شیونش یک دست. چه فرق می کند که اسمش چیست, رسمش چیست, کجا اتفاق افتاده . . . ما ترازو پیش می کشیم که ان فلانی پسران و مال ش را داد و به صبر لقب گرفت و اینها همه چیزشان را . . یاد که سیاوش یکه بود, حسین چند تا بود . .مگر نمی دانیم که حساب و کتاب اینها از دست ما فرار کرده است . .مگر با مفهوم بی نهایت در دبیرستان آشنا نشدیم . . .

چه فرق می کند که اسمش چیست, رسمش چیست .. حرف این است که جسارت داشته باش . .تا انقدر که فرشته ی مرگت صیحه بکشد و تو از راه باز نمانی . . . 

نمی دانم چرا فکر کردم که باید اینها را اینجا بنویسم . .خطاب همه اش خودم بودم ...

Saturday, December 11, 2010

مشروح ثلث اول از قايمه ی پایداری

عاشقانه نوشتنم همیشه شرمگین بوده , نگران و غفلت زده مبادا که بیرون بنشیند. یا که شاید به زبان فرویدی منکوب و مستور گشته بوده. هرچه بوده, امشب اما به حال پرده دری.

 این شب که دیر است و صبحی که زود, به این فکر می کنم که  چیزی دارد در دلم تکان می خورد. چیزی که هیچ باره اش صدایی نبود, نوایی نبود, حالی و  حلوایی نبود, مقصد و ایینی نبود. هرچه بود پایکوبی قصه هایی بود اثیری مسلک که در سرسرای سینه, های و هویی می کرد. به مقامات ایهام و اوهام. لکن فضا در اوج اوقاتش شوق بنهفته ای داشت به مقتضایی کور, به امیدی که کسی نمی دید و نمی شناخت اما هاله ای از تپش اش می نایید. نانبشته بود اما چنان نقشه های ناخواندنی اهرام, حاضر و مستور. یاغی به انکار و لکن خاک گرفته و مسکوت.
حال گویی که کسی نفسی بر خاکم نفس داده است. از زیر این همه خاک, عجیب که بوی بهاری به مشام می رسد. پوسته ام به حال شکستن است. شوق گرم سر برون کردن به مفروظ* این خاک زمستانی. 

می دانم که " آینه ایم" و نقش ما که عکس است و زان کسی. لکن سینه ام به ضرب رنگ پذیری می شورد. باز می دانم که رنگرز, دل به صورتگری خامه های سپید ما نبسته است. می دانم که همین امروز است, یا که پردا**, یا که پاری پس تر ز پردا که به خُمینه اندرمان رها, که به سرحد اخگری آخر آتشش به دامان عناب ها بجوشیم و صورت و سیرتمان- م برای تو که جمع نمی پسندی- هم رنگ شود. از بی خویشی سِحر گونه ی زال آیینی برآییم و به سرخی سیاه آتشین یک دست و پرهیزگاری ارام گرم گیریم. بیم که هست اما شوق در خم-جوش نشستن اش -و یا بهتر که: نشستن ام- , آستینِ پوشیدگی از چهره ی پروا زده ام بر می دارد.

از همه ی اینها که بگذریم, از خم و خامه و رنگ-ورز بالاتر, ستایش از آنِ آن گوهره ی نقاشی است که شعورش بالاتر از این پنجه هاست که خاک  و این خامه ها که پودیده تار و این رنگابه ها که -ابه- اش ماندگار. 


-----
توضیح عنوان:‌ می گویند که اگر ارتفاع هرم متساوی الاضلاعی را رسم کنید, در نقطه ی یک سوم اول از پایین ان ارتفاع, نقطه ای واقع است که خواص خارق العاده دارد. به عنوان مثال, در این نقطه فساد نمود و وجهه و جوهر رخ نمی دهد, یعنی به عنوان مثال توتان خامون که مقبره اش در همان نقطه از هرم دوم قرار دارد, نه تنها جسم اش فاسد نمی شود, بلکه نطفه های کمرش ماندگار خواهد بود و علاوه بر آن فره ی پادشاهی اش در وی مقیم می ماند. هرچند بیشتر شبیه افسانه است اما دانه های گندمی که از مقبره ی وی یافته اند را کشت کرده اند و بعد از چند هزار سال باز سبز شده است. گندم های عادی بیشتر از ۳۰ تا ۴۰ سال باروری خود را حفظ نخواهند کرد
هرم از پایدارترین اشکال هندسی است

*
  به لغت نامه نگاه کردم و معنای برای مفروظ ندیدم. به صلاحدید شخص شخیصم ان را معادل اسم مفعول از ریشه ی فرظ به معنای سرمازدگی, یخ زدگی لحاظ کردم
freeze
:-)

**
پردا همان فرداست

Wednesday, December 8, 2010

دیشب

دیشب حالم خوب شد. یعنی اتفاقی که افتاد این بود. تبم بعد از کلاسم دیگه قطع شده بود. بعد با یه ادمی رفتیم شام زدیم و غذای ادم وار هم خوردم (‌نه اش و اب )‌بعدش سر درده اومد خففففننن. رفتم دم الگرو نشستم یک کم نفسم جا بیاد, دیدم نه شوخی نداره الان که دوباره ولو شم وسط کوچه. پا شدم با ترس و لرز و اروم اروم رفتم دم ایستگاه و رفتم خونه. .  با یه احتیاطی از این پله ها رفتم بالا که خودم هم خنده ام گرفته بود . . .سره درد می کرد اساسی. بعدش رفتم همین جوری افتادم روی تشکم ... ده دقیقه که رد شد سر درده رفت!!!‌ یعنی ناپدید! اما از اون ور این ماده مسکن هایی که خود بدن تولید می کنه افتاده بود توی رگ هام!! یه حااالللییی می داد که خدا می دونه . . .قشنگ های بودم . . . اصا قشنگ حالم عااالللییی شده بود .  خود خود های . . .اینقده ردیف که  صورت خودم رو جراحی کردم!!‌ نه به اون شدت اما یه کم!‌!!‌ اصا درد رو نمی فهمیدم. خیلی حال بود خدایی

روح امریکایی هم در اخر شب به برنامه اضافه شد. با اهنگ پینک فلوید

کامفورتیبلی نامب

Monday, December 6, 2010

TheraFlu

چرا دروغ؟  نقل و شمع و اینه جمع شده اند. داریوش داره تو یوتیوب می خونه. اون یکی می گه برو خودت رو خوب کن که بقیه رو نگران نکنی. خندم می گیره. دوباره بعد از نزدیک ۹ سال همون گفتگوی قدیمی. اون یکی با کنترل می گه دیگه داری عصبانی ام می کنی. خندم می گیره. اخه من  رو از چی می ترسونی؟ از این که عصبانی بشی؟ از اینکه دوستی من رو ترک کنی؟ اون یکی می گه اروم باش . . میگم هااااننن؟؟؟؟ جدییی؟؟؟؟ راس می گیا . . .چرا به فکر خودم نرسیده بود؟؟‌اون یکی می گه:‌خوب باش لطفا  ... میگم . ..می گم . . .نه خدایی هیچی نمی گم

حال می کنم که توی هذیون خودم باشم. تو حالی که باد توی گوشم هایده بخونه. تو حالی که در باز میشه و به من با خنده نگاه می کنه و می گه ایییییییی یام و بسته می شه. تو حالی که . . .هی چه احتیاجی هست که به شماها بگم تو چه حالی هستم؟
من رو به دنیا همین دو تا فرشته بند کردند . . . به هیچکی بدهکاری ندارم . . چی کار می خوای بکنید؟ اشتباه کردم که کردم . ... من هیچ وقت نخواسته ام کسی رو ازار بدم. خودش گفت که در شریعت ما بیش از گناهی نیست  . . اینا اگه رفتند من هم راهم رو می کشم و میرم . . .

کاشکی اون قدر به این حرف زدن اعتقاد داشتم که کمی امید داشته باشم و به نیت اینکه کسی چیزی بفهمه و یا خودم چیزی بفهمم حرفی می زدم

دلم ریز زدن سه تار می خواد  .. اونم پایین دسته . . از اونایی که صدای خرده شیشه می ده.. از اونایی که توی این اهنگه بهمن مفید اولش می زنه  . . . از اونا که نه دیگه این واسه ما دل نمیشه .. . دشتی. . .

--

پینوشت:‌شاهد از غیب اومد که بیژن نه بهمن.