Wednesday, December 16, 2009

حلقه

من نشسته ام و ساکها به دور و برم. ظرف بزرگ پلاستیکی را گذاشته ام برای جداسازی تمام انچه که بی هدف به دنبالم می کشیده ام. ناادبیانه اش این است: ظرف زباله است و عجیب هم مملو.

وزنه ی شیشه ای حسین و امنه را گذاشته ام روی زمین و به اضطراب و هیجان از کنار نگاهش می کنم: خوب است که بارم زیاد از 50 پوند بیشتر نیست.
همه چیز را روی زمین می ریزم. جایی برای خودم نیست که بخوابم . . .بس که خسته ام. .نگاهشان می کنم. لعنت به تمام تان که با من هستید. ای ساکها ای فکرها ای حالها ای خاطرات ای شبها

1 comment:

  1. سلام بر عارف واصل و دون توپولوی سابق
    امیدوارم سفر شما به مرز پر گهر سرشار از امید و شادی باشد و اوضاع بهتر از چیزی که گمان می کنید پیش برود. دقایق عزیز اقامت در وطن را بیشتر صرف خانواده کنید که بیشتر چیزهای ما ناپایدارند و ماندگارترین شان شاید همین محبت خانواده باشد

    خلاصه خیلی نزن به کوه و کمر

    من گفتمت ولی تو کجا گوش می کنی!

    ReplyDelete