Tuesday, February 16, 2010

ژرمن نوشت

اینجا، جا به جا افسرهای گشتاپو را می بینم. آن روز که در معیت مرشد به استخر رفته بودیم، دخترکی را دیدم که آب از روی پریان دریایی برده بود  و مترتب "می فشاند فسون از سر گیسوها"یش، که منکی از من ناگه به اعتراض غرید که معلوم نیست پدر بزرگ این لعبت چند نفر را درسته سوزانده است . . .
این جماعت روسیاهی کثیفی کشیده اند. راستش را بخواهید دلم هم سوزشان بود و هم بغضشان. پرس و جو کردم از این و آن و هنوز هم پرسانم که چه آمد بر سر این قوم بعد از آن افتضاح عظیم، جنگ جهانسوز دومین. جالب اش این بود که خرده جواب زیبایی از دستی گرفتم که انتظارش را نمی داشتم. از دست حضرت سارتر و در نمایش نامه ی محکومین آلتونا ( و یا گوشته نشینان  آلتونا به نظر جناب ابولحسن خان نجفی) .
اگر حوصله تان کشید نگاهکی به صفحه ایشان، که داده آمده، بیندازید. همین قدرش را بخوانید که فرانسوی بوده است این آقا جانِ ما و نمایشنامه اندر باب تحلیل وجدان جماعت ژرمن و حضرت جان از وطن پرستان اصیل فرانسوی. 

کمی حرف بیشترم هم می آید که باشد برای مجال بعد. اجالتا مرشد ما در خواب است  و ما نشسته به روبروی پنجره ی خوبرویی که به مطالعه ی کوتاه و مغازله ی بلند مشغول ..

No comments:

Post a Comment