Monday, May 10, 2010

اعترافات

این سنت اعتراف کردن  در مسیحیت انالوگ حال باحالی است. حالش نزدیک است به راز و نیاز کردن ما.  چیزی است شبیه به  عریان شدنی که ترس دارد و امید که بعدش خرقه ای بیاید. شبیه به ان وقتی است که در دعای کمیل دانه دانه می شمارد که چقدر ادمیزاده پست و حقیر است. 

اعتراف می کنم. به خود بینی ام, به ضعف ام, به این که می خواهم انچه را که می خواهم, به اینکه فیزیکم بخش بزرگی از حالم را شکل می دهد. 
اعتراف می کنم که من هستم. اعتراف می کنم که سرکش هستم. . اعتراف می کنم که بسیار چیزهایی را که به زیرکی ادعا می کنم را ندارم. اعتراف می کنم که خوراکی های برشته را دوست دارم. اعتراف می کنم که هنوز هم که هنوز است وقتی که از کوه برمیگردم دلم می گیرد. انگار که مینا قرار است برود خانه شان. هروقت که از کوه برمیگردم گریه ام می اید. اعتراف می کنم که گاهی جلوی گریه ام را می گیرم. اعتراف می کنم که دوست داشتن و دوست داشته شدن را دوست دارم.  اعتراف می کنم که به پدرم و مادرم از لحاظ عاطفی عمیقا وابسته ام.  اعتراف می کنم که می ترسم. هنوز هم می ترسم. اعتراف می کنم که هنوز در درونم دوست دارم قوی باشم. اعتراف می کنم که هنوز خیلی چیزها را دوست دارم. اعتراف می کنم که دلم برای سپهر خیلی تنگ شده است. اعتراف می کنم که مرتبا بر سر گور دوستی ها ی  قدیمم دسته گل قرمزی می گذارم. 
اعتراف می کنم که حول می زنم. اعتراف می کنم که ازار می دهم. اعتراف می کنم که هنوز در ذات و صفات دروغ می گویم.
اعتراف می کنم که هنوز زمان زیادی را به قضاوت کردن سایرین و قضاوت شدن سایرین اختصاص می دهم. اعتراف می کنم که هندوانه دوست دارم. اعتراف می کنم که از تنبیه شدن می ترسم, از بی ابرو شدن هنوز می ترسم, اعتراف می کنم که از صورت های غمگین, بوی الکل طبی . . از خودم به شدت می ترسم.

اعتراف می کنم که موسیقی زیاد دود می کنم و این برای زنده بودنم خوب نیست. اعتراف می کنم که هرچیز دود کردنی به دستم بیافتد دودش می کنم و اعتراف می کنم که در این لحظه ای که این را می نویسم از قضاوت تو باز می ترسم. 

اعتراف می کنم که از "کارهای بد" ی که کرده ام و انها را لازم دانسته ام هیچ پشیمان که نیستم هیچ, مفتخر و سرفراز هم هستم. اعتراف می کنم که در این قلم خاص هیچ هم از قضاوت توی خواننده نمی ترسم.

اعتراف می کنم که حالم حال کوه و بیابان است. من در این شهرها و ساختمان ها چه غلطی می کنم, نمی دانم. من برای اینجا نیستم. اینجا هم برای من نیست. یکی بیاید من را نجات بدهد از این اجرها. من فرار می کنم . . من از خدایش فرار کردم .. . از پدر و مادر و شهر و معشوقه و دیار فرار کردم . . . من از این شهر ها باز هم فرار می کنم.

من خودم را روزی در فرارهایم به طور تصادفی ملاقات خواهم کرد و روزی روی ماه خودم را خواهم بوسید. . . .

1 comment:

  1. نیازی به اعتراف کردن نیست ... باید می بودی و می دیدی ... از حال و روزم معلومه ... میس یو، هانی! :(

    ReplyDelete