Monday, April 19, 2010

غزل

کلا نوشتن شعر ان هم شعر سعدی در یک مقام و یا یک پست  کار عبثی است.  توضیح اش طولانی است به مثل توضیح دادن اینکه چرا عدد دو زوج است و به مصابه ان که ادم نمی تواند برود و یک غزل سعدی بخواند و برود سر کارو زندگی اش را بگیرد و برود . با این حال گاهی  به نظر می اید که  باید دامنی پر کرد هدیه اصحاب را از ان دست غزلی که حال را برملا  می کند:

روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
 گرفتگان ارادت به جور نگریزند 

امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که اویزند؟

مگر تو روی بپوشی و گرنه ممکن نیست
که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند

نشان من به سر کوی میفروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند؟ 

بگیر جامه ی صوفی بیار جام شراب
که نیکنامی و مستی به هم نیامیزند

رضای دوست به دست ار و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند؟

مرا که با تو که مقصودی اشتی افتاد
رواست اگر همه عالم به جنگ برخیزند

به خونبهای من ات کس مطالبت نکند 
حلال باشد خونی که دوستان ریزند

طریق ما سر عجز است و استان رضا
که او صبر نباشد که با تو بستیزند 

No comments:

Post a Comment