Wednesday, September 15, 2010

چی کار می کنم -یا-درامدی بر درون یابی ماکزمیم غیر منطقه ای فیزیبل در فضای دو قطبی

دوباره من موندم چی بنویسم و اگه حافظه ام یاری می کرد یادم می اومد که تمام اون دفعات پیش به این نتیجه رسیدم که نوار داستان ها را ببرم و فقط از نبض حاضر بگم.  این نبض حاضر شمردن خودش یه مرثیه است, این یعنی دیگه دست به دست کسی نیستیم. ترس هم داره به قول یکی از رفقا, اما فعلا همینه دیگه . . .به کسی نگو که من بهت گفتم, اما بعدش هم همینه . . .
ممد وسط تاریکی می پرسه برنامه ات چیه. خندم می گیره که ای بابا وقت از این بهتر نبود که خبر مرگ بت بدم. . . چی بگم؟ دلم واسه اونجا می تپه و این مزخرف نیست. تیکه پاره هام اونجاند. مثل اون چیزی که این بابا تازه نوشته بود که زلزله و فرار و پدر یا مادر اروم نشسته سر جاش و بعد سوال که بابا بدو و بعدش اشاره که بچه ام حمومه, کجا بدوم ؟  اما از اون ور ببین این داستان قران سوزی رو؟ همه می خوان هم رو جر بدند . . طرف چون می خواد کاغذ رو اتیش بزنه می خوان بکشندش . .مزخرف نگو اخه کدوم خری طرفدار این کار احمقانه است که من باشم . .بابا یه خری داری یه کاری می کنه این قده شلوغ نکنین که بدتر نشه . . اخه فلان به اون غیرتتون بیاد . . من نمی دونم چرا این غیرت شما سوییچ اش دست یکی دیگه است . . این همه زن و مردو تو خیابون زدن و کشتن یه ذر ه غیرتتون نجنبید . .. و قص علی هذا

میبینی ممد؟ من اگه این حرفا رو بزنم می زنند می کشنم و اونایی هم که نمی کشند, وای می ایستند نگاه می کنند. من اگه بخوام به خاطر تیکه پاره هام بیام ایران, اون وقت به خاطر همون ها باید ساکت بمونم. به خاطر همون ها باید هیچی نگم. دهنم ساکت میشه اما دلم که نمیشه. جهنمِ اتیش ِخودم اما  فکر نکن که دیگه خودم رو می اندازم تو اجتماع که کاری بکنم, میرم ساکت و بی صدا یه گوشه می شینم. واسه خودم بی صدا  میرم سفر, می شینم تو خونه کتاب می خونم. فکر نکن که دیگه میام سراغ شما ها و یا سراغ هر کسی. اره امثال ادم های "اهل ایمان" ی مثل این داداشمون که اینجا رو می خونه اون وقت قاتل زندگی اجتماعی من خواهند بود. چون فکر می کنند صاحب مملکت اند و هرکی "توهین" کرد اینا می تونند بکشندش. . .
  
می بینی گزینه ها رو داش ممد؟  خلاصه اش اینه که داداش, گذشته مون رفته. حالا هی بشین پای خاطرات و دست بزن!!‌ افطاری گروه؟ خوابگاه؟ همه اش تموم شده  ..چه بیام و چه نیام همه ی شماها (فی الواقع به جز خودت - را هنوز ) از  دست داده ام. من در ایران غیر از فامیل, ۳ نفر بیشتر ندارم, خودت, مادر اکباتانی و دوستی که او را هم مدتی احتمالا باید به سبب مصلحت کنار بگذارم. فامیل هم که اگه دهنم رو بسته نگه دارم بهتره.  .

من شاید بیاییم, شاید هم نیاییم, اما در هر صورت ساکت خواهم ماند و قدم زننده و این ,ترکیبی است از جبر روزگارم و خواسته ی خودم.

No comments:

Post a Comment