Friday, September 17, 2010

لاپولت

دیشب خواب دیدم که صدا م واسه ی خوندن  خوبه و تنها نشسته ام تو خونه و دارم اواز می خونم  . . .شروع کردن به خوندن  "تو همچو صبحی و من شمع محفل سحرم" . . من این شعر رو خیلی وقت پیش حفظ بودم اما الان کامل یادم رفته بود . .تو خواب تا ته اش رو خوندم. . در و پنجره ها باز بود و باد می وزید و حسم این بود که دارم برای کل دنیا می خونم و باد صدام رو می بره . .  حالا بخوام توصیف کنم می گم مثه اونجایی تو دلشدگان که طاهر می خونه . . مال من نبود . . .فقط از گلوم درمیومد و خودم رو هم می برد . . . هر مصرعی که می خوندم می شدم عین همون بیت . . .نمی دونم چه جوری توضیح بدمش . .مثلا می گفتم "چه شکر گویمت ای سیل غم عفاک الله" می شدم عین شکر و عین مغروق در سیل غم. یا  وقتی می گفتم که "من همی نگرم" عین چشمی می شدم که در طول زمان و مکان داره نگاه می کنه  . . یعنی حق مطلب "همی نگاه" ادا می شد . . . من شده بودم کاوری برای غزل, یه ظرف, یه لایه ی مرز باریک. . . بعدش که خوندم که در تنگنا کفن بدرم, فک کنم مردم . . یعنی رها شدم . . . ولی خوابیده بود ته اتاق ولی خودم نبودم  . یعنی بودما اما یه تیکه ام کف اتاق بود  و یه تیکه پخش و رها تو کل دنیا . . . در باز بود, پنجره باز بود . . .مرتضی  دقیقا اومد . . . امیرو اومد . . . عباس اقا اومد . . . عباس جانق و علی کوچیکه اومدند . .. علی اخو اومد. . . فرناز اومد ... امین و پیام و  علیمردان اومدند, خاله ام اومد . مینا اومد . . .جفت حسین ها اومدند . . بازم اومدند . . .  یه عده هم بودند که نیومدند و نزدیک نبودند اما بودند . . . یه عده یواشکی تو یه پارچه قایم شده بودند و اومدند ... تو از همه زودتر اومدی .. اومدی تو . . .الان دوباره ازخوشی داره اشکام می ریزه که اینا رو می گم ساعت ۳ عصر مثلا . . . اومدی تو , من خوابیده بودم گفتی محسنی (با همون صدای خودت(  "اجازه هست بیاییم بدرقه. خودت گفتی بدرقه؟ " . .من حرفی نزدم اما منظورم اوکی بود  . یا فک کنم حرفی نزدم . . اومدی و و چهار زانو نشستی بالا سرم و سرم رو گذاشتی تو  دامن ات و بقیه اومدن تو . .. مست نگاه بود . . مست بودم  .. .مست بودم  . .مست نبودم از مست بهتر بودم . . .نبودم کلا . . کلا نبودم. . . . نفهمیدم کی از خواب پا شدم اما شاید تنها خوابی بود که تموم شد  . .خودش تموم شد  . . من کاریش نکردم . . خودش بیدار شد.

1 comment:

  1. خیلی خواب عجیب و جالبی بود. فک کنم اینو به فروید بدی مخ بپکه.

    ReplyDelete