Monday, September 20, 2010

عوعوی سگ چمباتمه ای

باد می اید و اینجا از این ساختمان طبقه ی سوم که پنجره اش به توی درخت ها باز می شود, از صدای برگها گریه ام می اید. اینجا احمد پژمان دارد ساز می زند و من چایی سیاه اویک می خورم به همراه شکلاتی که فراس از سوئد  اورده است و عکس شاهزاده و همسرش به رویش است. فراس همانی است که طرفدار حماس است و متخصص شراب, به خصوص از امریکای جنوبی اش. 

من اینجا نشسته ام و احمد پژمان ساز می زند و بخار چایی می رقصد و باران ضرب می گیرد و عسلم چشمک می زند. من اینجا چشم هایم از خوشی دانه دانه دانه دانه دانه دانه دانه دانه دانه دانه  . . . .
من اینجا زخم ها, محل بریدگی هایم را, لیسک می زنم


من اینجا از درد مستم و مستی حال خوبی است.

No comments:

Post a Comment