Tuesday, December 14, 2010

شولا

این را انهایی که من را می شناسند, به احتساب این نگذارند که توبه کرده ام, به دامن پر از نفاق دین بازگشته ام, منظورم همان دینی است بقیه می دانند که شما دارید . .

حساب عاشورا با همه جدا است. می گویند که تاریخ فلان, فلان چیزک را گفت در مورد حسین. گفت که حب حکومت کورش کرد, می گویند که فلان بود بسیار بود . . من نمی خواهم بگویم که دلایلی دارم که ان را رد کنم و حساب تاریخ اینجا جداست, هرچند که اگر دست در تاریخ کنیم, این صحبت ها به استدلال رنگ پریده می شوند. 

من حرفم از همان افسانه ای است که من دوستش دارم. همانی که اشکم را سرازیر می کند. همان که از زیبایی اش مفتون می شویم و در اوج مستی, سر به استانه اش می گذاریم. من حرفم از رویایی است که قهرمانش حج دورانش را رها می کند, به حکم قاضی القضات اش می خندد, ریسه ی مرگ را در اسمان می شنود, پسران و کسانش را به عشق قربان می کند, ان دیگری سر بر می اورد که بیا این قربانی من را, این دل بریدن ها را تو قبول کن, و باز می گوید که در ان عصر جز زیبایی هیچ چیزی ندیدم.

حرف من از ان عاشورا است که با سیاوش خوانی ها یکه می شود و شیونش یک دست. چه فرق می کند که اسمش چیست, رسمش چیست, کجا اتفاق افتاده . . . ما ترازو پیش می کشیم که ان فلانی پسران و مال ش را داد و به صبر لقب گرفت و اینها همه چیزشان را . . یاد که سیاوش یکه بود, حسین چند تا بود . .مگر نمی دانیم که حساب و کتاب اینها از دست ما فرار کرده است . .مگر با مفهوم بی نهایت در دبیرستان آشنا نشدیم . . .

چه فرق می کند که اسمش چیست, رسمش چیست .. حرف این است که جسارت داشته باش . .تا انقدر که فرشته ی مرگت صیحه بکشد و تو از راه باز نمانی . . . 

نمی دانم چرا فکر کردم که باید اینها را اینجا بنویسم . .خطاب همه اش خودم بودم ...

No comments:

Post a Comment