Wednesday, December 8, 2010

دیشب

دیشب حالم خوب شد. یعنی اتفاقی که افتاد این بود. تبم بعد از کلاسم دیگه قطع شده بود. بعد با یه ادمی رفتیم شام زدیم و غذای ادم وار هم خوردم (‌نه اش و اب )‌بعدش سر درده اومد خففففننن. رفتم دم الگرو نشستم یک کم نفسم جا بیاد, دیدم نه شوخی نداره الان که دوباره ولو شم وسط کوچه. پا شدم با ترس و لرز و اروم اروم رفتم دم ایستگاه و رفتم خونه. .  با یه احتیاطی از این پله ها رفتم بالا که خودم هم خنده ام گرفته بود . . .سره درد می کرد اساسی. بعدش رفتم همین جوری افتادم روی تشکم ... ده دقیقه که رد شد سر درده رفت!!!‌ یعنی ناپدید! اما از اون ور این ماده مسکن هایی که خود بدن تولید می کنه افتاده بود توی رگ هام!! یه حااالللییی می داد که خدا می دونه . . .قشنگ های بودم . . . اصا قشنگ حالم عااالللییی شده بود .  خود خود های . . .اینقده ردیف که  صورت خودم رو جراحی کردم!!‌ نه به اون شدت اما یه کم!‌!!‌ اصا درد رو نمی فهمیدم. خیلی حال بود خدایی

روح امریکایی هم در اخر شب به برنامه اضافه شد. با اهنگ پینک فلوید

کامفورتیبلی نامب

No comments:

Post a Comment