Monday, December 6, 2010

TheraFlu

چرا دروغ؟  نقل و شمع و اینه جمع شده اند. داریوش داره تو یوتیوب می خونه. اون یکی می گه برو خودت رو خوب کن که بقیه رو نگران نکنی. خندم می گیره. دوباره بعد از نزدیک ۹ سال همون گفتگوی قدیمی. اون یکی با کنترل می گه دیگه داری عصبانی ام می کنی. خندم می گیره. اخه من  رو از چی می ترسونی؟ از این که عصبانی بشی؟ از اینکه دوستی من رو ترک کنی؟ اون یکی می گه اروم باش . . میگم هااااننن؟؟؟؟ جدییی؟؟؟؟ راس می گیا . . .چرا به فکر خودم نرسیده بود؟؟‌اون یکی می گه:‌خوب باش لطفا  ... میگم . ..می گم . . .نه خدایی هیچی نمی گم

حال می کنم که توی هذیون خودم باشم. تو حالی که باد توی گوشم هایده بخونه. تو حالی که در باز میشه و به من با خنده نگاه می کنه و می گه ایییییییی یام و بسته می شه. تو حالی که . . .هی چه احتیاجی هست که به شماها بگم تو چه حالی هستم؟
من رو به دنیا همین دو تا فرشته بند کردند . . . به هیچکی بدهکاری ندارم . . چی کار می خوای بکنید؟ اشتباه کردم که کردم . ... من هیچ وقت نخواسته ام کسی رو ازار بدم. خودش گفت که در شریعت ما بیش از گناهی نیست  . . اینا اگه رفتند من هم راهم رو می کشم و میرم . . .

کاشکی اون قدر به این حرف زدن اعتقاد داشتم که کمی امید داشته باشم و به نیت اینکه کسی چیزی بفهمه و یا خودم چیزی بفهمم حرفی می زدم

دلم ریز زدن سه تار می خواد  .. اونم پایین دسته . . از اونایی که صدای خرده شیشه می ده.. از اونایی که توی این اهنگه بهمن مفید اولش می زنه  . . . از اونا که نه دیگه این واسه ما دل نمیشه .. . دشتی. . .

--

پینوشت:‌شاهد از غیب اومد که بیژن نه بهمن. 

No comments:

Post a Comment