Thursday, August 12, 2010

قطره

انبوه حرفهایی که میان و تصمیم می گیرن که نوشته بشن و بعد از چند دقیقه موندن اهی می کشند و می گن: بیخیال حاجی بزار ما هم همین گوشه موشه ها واسه خودمون و خودت باشیم  و بعدش دستشون رو می زنند سرزانوشون و یه زودی می زنند و یه یاعلی نجویده میزنن تنگش و بلند میشن و اروم اروم تو کله ی پوک پر از دود ادم  کلش کلش می رن تا ناپیدا بشن. 

تخیل می زنم این روزا بببببببد .. . . بببببببد  . . ببببببببببد

حس حرف زدن نیست لکن زده بود که توحید برما عرضه کن تابشکنیم اصنام را  و ما چه می دونیم که این یعنی چه . . .

من چرا همیشه ی خدا هپروتم . . .  پریشب ییهو چش واکردن دیدم با دمپایی و چایی ۵ کیلومتر بالای خونه  . . البت ما که اعتراض نداریم . پسفردا ای گفتند انشا بنویس زندگی خود را چگونه گذراندید و من نوشتم در خیال . . اگه ندیدی  کل محشرشون به گریه افتاد . . اگه کل داستان جمع نشد ..  .

حالا بیبینین کی بشدون گفتم 

یسمعنی حین یراقصنی / کلمات لیست کل کلمات

No comments:

Post a Comment