انبوه حرفهایی که میان و تصمیم می گیرن که نوشته بشن و بعد از چند دقیقه موندن اهی می کشند و می گن: بیخیال حاجی بزار ما هم همین گوشه موشه ها واسه خودمون و خودت باشیم و بعدش دستشون رو می زنند سرزانوشون و یه زودی می زنند و یه یاعلی نجویده میزنن تنگش و بلند میشن و اروم اروم تو کله ی پوک پر از دود ادم کلش کلش می رن تا ناپیدا بشن.
تخیل می زنم این روزا بببببببد .. . . بببببببد . . ببببببببببد
حس حرف زدن نیست لکن زده بود که توحید برما عرضه کن تابشکنیم اصنام را و ما چه می دونیم که این یعنی چه . . .
من چرا همیشه ی خدا هپروتم . . . پریشب ییهو چش واکردن دیدم با دمپایی و چایی ۵ کیلومتر بالای خونه . . البت ما که اعتراض نداریم . پسفردا ای گفتند انشا بنویس زندگی خود را چگونه گذراندید و من نوشتم در خیال . . اگه ندیدی کل محشرشون به گریه افتاد . . اگه کل داستان جمع نشد .. .
حالا بیبینین کی بشدون گفتم
یسمعنی حین یراقصنی / کلمات لیست کل کلمات
No comments:
Post a Comment