به لطف گلا و سی و اقای مربی, بنده هم لیسانس دار شدم . یعنی یه حالی میده ها .. . بعد از مدت ها حس شیرین و شهوانی موفقیت بهم دست داد. هی قند یک جوری تو دلم اب میشه.
رفتن به گ ی بار هم تجربه ی خوفی بود. اینا در گفته هاشون جدی اند خدایی!!کف کردم . .خب چیه حالا؟؟ ما دهاتی ام ندیدیم
امرو صپ هم کلاور اومد. نیمرو زد و رفت و من نشستم سر امتحانم. عصر رفتم تحویل دادم و بعدش رفتم سلمونی و خرید و با احسان برگشتیم خونه. پلو و خورشت بادمجون گذاشتیم. همون اولاش بود که کلاور هم اومد . . نشستیم مثه اسب خوردیما .. بنده به شخصه باد کردم بسکه خوردم . . احساس شهوانی پر خوری .. خیلی حس داد خدایی.
کلی کار باید بکنم . .کلی کار . . تا قبل از اینکه این شش ماه تموم بشه و عمرم به سر بیاد .
از اون ور هم . . . چه کنم با این همه کار بیهوده.
و خفنی اش همین تناقض خفنه شه
No comments:
Post a Comment