سپس فرمود تا حمامی بتابند و رابعه را در آن بيفكنند و سپس رگزن هر دو دستاش را رگ بزند. دژخيمان چنين كردند. رابعه را به گرمابه بردند و از سنگ و آهن در را محكم بستند. شاعر شيدا و شوريده انگشت در خون فرو میبرد و غزلهای پرسوز بر ديوار نقش میكرد. همچنان كه ديوار با خون رنگين میشد، چهرهاش بیرنگ میگشت و هنگامی كه در گرمابه ديواری نانوشته نماند، در تناش نيز خونی باقی نماند.
روز ديگر گرمابه را گشودند و ديوار گرمابه را در خون و شعر و عشق نگارستان يافتند:
نگارا بی تو چشمام چشمهسار است / همه رويم به خون دل نگار است
ربودی جان و در وی خوش نشستی / غلط كردم كه بر آتش نشستی
چو در دل آمدی بيرون نيايی / غلط كردم كه تو در خون نيايی
چو در دل آمدی بيرون نيايی / غلط كردم كه تو در خون نيايی
چون از دو چشم من دو جوی دادی / به گرمابه مرا سرشوی دادی
منام چون ماهی بر تابه آخر / نمیآيی بدين گرمابه آخر؟
نصيب عشق اين آمد ز درگاه / كه در دوزخ كنندش زنده آنگاه
سه ره دارد جهان عشق اكنون / يكی آتش يكی اشك و يكی خون
به آتش خواستم جانام كه سوزد / چه جای تست نتوانم كه سوزد
به اشكام پای جانان میبشويم / به خونام دست از جان میبشويم
بخوردی خون جان من تمامی / كه نوشات باد، ای يار گرامی
كنون در آتش و در اشك و در خون / برفتم زين جهان جيفه بيرون
مرا بی تو سرآمد زندهگانی / منات رفتم تو جاويدان بمانی
No comments:
Post a Comment