Wednesday, October 6, 2010

قدری روزمره

 اولش انکه این پست, برخلاف سنت جاری, جاری نوشت است. یعنی که فی الحال و حسب الوقوع نوشته می شود.


دیمش این است که دیشب به محضر دوستی بودم که نفحه از نفس علی اقاجان جلالی داشت. گفت که با هم شبها به کافه و به چهار چرخ ایشان اندر سیگار شنیده اند و شجریان کشیده اند. . بسیار حسودی کردیم و البته خاطر نشان که ان دو سه روزی که شیخ جهت سرکشی به بلاد شمال غرب تشریف می اورند از همین الان و از مدتی قبل به طور کامل رزرو شده اند و قرار نیست که هنوز نیامده بر سر بنده هوو بیاورند . . .  مقدار خوبی خندیدم. 
به همین نشان کافی که از دهان حقیر پرید که دنیا یالان دنیا دی و ایشان فرمودند همین جا وایسا . . . سرخر رو کج کن که ددلاین داریم. خلاصه اش که شوق دقایقی فراگیر شد.

سوم اینکه ایها الناس خواب را جدی بگیرید. این مدتی که ما خوابمان را به مثل ادم کرده ایم حالمان ( حال مبارکمان البته )‌ بسیار بهتر شده است. اگر شده که به ضرب قرص خواب هم بخوابید, بخوابید. به مثل تیزاب می ماند, شما بگو مایع ضد عفونی کننده کاسه ی ناموس اباد! تمام چیزمیزها رو پاک می کند!!‌ صبح که از خواب زیاد و سنگین بیدار می شوی از قصه ی دیشب نمی ماند جز اندکی. 
در همین  کلام, این را هم بگویم که یوگا و اب خوردن هر دو بسیار بسیار موثرند. آب زیاد بخورید و صبحها ۵-۱۰ دقیقه نرمش یوگایی کنید . .  حالتان بهتر خواهد بود.

چهارم اینکه با او ام ۶۲ کمی حرف زدم. صدایش بوی غربت تازه می داد. غربت تازه , غربتی است که هنوز کهنه نشده است و صاحبش هنوز به مزه اش هم بستر نشده است. در میان گفتگو که نمی شد گفت اما می خواستم بگویم که می دانم و هم دردم برادر جان. می خواستم بگویم که قدری دراز بکش و تمرکز کن  و قدری بر سر نازنین ات دست نوازش بکش که استحقاقش را داری. می خواستم بگویم که می دانم و دلم انجا برایت است. 
علاوه بر همه ی اینها, این را فهمیدم که در تهران لبه ی غربت چقدر چقدر نزدیک شده. . .

پنجم اینکه بوریتو برای صبحانه, ان هم بوریتوی کافه ان د او که پر از تخم مرغ و سیب زمینی است برای صبحانه  عالی است. به خصوص که به همراه موکای بی شکر باشد. مخصوص انکه بعد خوابی ۱۰ ساعته باشد

No comments:

Post a Comment