Wednesday, October 6, 2010

می دونم که خیلی سوراخه اینجور نوشتن و خیلی ضایع هست که بنویسی این رو که فلان, بس که تکرار شده و  بسکه عکسش رو گرفتند و بسکه فلان و بسیار
 اما یه دختره نشسته اون ور کافی شاپ که خود خودشه و اصلا ژست نگرفته و (‌همین الان از جلوم رد شد و رفت بیرون ) و خیلی خیلی قیافه اش دل نشین بود. اصلا نمی تونم بگم دقیقا چیش چی بود و یا اصلا نمی دونم این که دختر بود چقدر به این این دل نشینی مربوطه ولی ساده بود مثل یه پرتره ی عالی که زنده باشه و نور خورشید روش باشه و رنگ هاش خود خود رنگ و از همه مهمتر این که دلنشین باشه. . .
چرا من دارم بدون  اراده تلاش می کنم که چرا قیافه ی این دختر این قدر دلنشین بود؟ چرا من بدون زر زدن نمی شینم و لذتش رو ببرم؟ چرا همه چیز باید کوانتیته بشه؟ در قالب اندازه در بیاد؟ چرا این چرا 

No comments:

Post a Comment