Saturday, March 20, 2010

بهارانه پگاه سال ما

امروز که باشد بامداد ابتدای نوروز، آرامش و سکنای خوش طعمی حاضرمان آمد. به شام قبلش، رفقای جنوبتر نشینمان وارد شدند. جواد و مجید که شادمانی و ترطبعی همیشه را دارند. تمسخری که از صورت و سیرت این دو به دنیا و ما فیها می ریزد،  قوت قلب می دهد. دوست دیگری هم بود، اهل خوشنویسی و ارام و لبخنده. و محمد جوئی . . .
-----
حضور محمد جواد برایم نشاط دارد و اشک های ناگزیر. از این منزجرم که کسی را به اعتبار کس دیگری دوست داشته باشم و ندارم و محمد جواد برایم دوست و برادری عزیزی است که زیبایی حضورش به خودش است. لکن چه را می شود نشنید از خاطرات؟  چه کنم با این جای خالی که در دلم چال انداخته؟ چه کنم با این داغ که بر دلم، بر خنده ی ماسیده شکسته بسته ی نوروزی؟ تمام داغ دیدگان را رحمی و مرهمی . آمین
---
دیروز، به اکتساب اسباب منزل رفتیم. تعلق، حس غریبی است. کمی نچسب است، رعب آور. نمی دانم کمی شرطی شده ام شاید. داشتن حس جالبی هم دارد. من زیاد حس اش ندارم الا جز به ادمیزادها. امروز ظهر که بچه ها از میزبانی تشکر می کردند، حالم نوچ شده بود. که هنر من چی است؟ داشتن؟  از آن طرفش هم کمی حالم عجیب است.  مثل توله سگ ها مرتب انگار گوشه کنار خانه را بو می کنم. انگار عجیب است. این جا، از جای نشستن و برخاستن من بزرگتر است، پس من چه غلطی می کنم اینجا؟ و ترسناک اش  این است که این حال مقداری هم شیرین است . ..
----- 
صبح بچه ها  بلند شدند. آشغالها بیرون، مکالمه ی کوچک با آقاجان، صبحانه ی کوچک، ورود حلقه ی اکس باکس، رفت و آمدهای مترتب رحمان که نشان تلاش خانه اش بود، تحویل سال، عکس و فیلم. بچه ها آرام آرام امدند. تیم ورک اندر باب سبزی پلو با ماهی . فوق العاده بود. سفره مان کوچک بود تعدادمان زیاد. خودشان آمدند و درست کردند و پختند و سرو کردند و خوردند و شستند و جارو کردند و نشستند و بلند شدند و تمام. آخرش من تنها مانده بودم در خانه ، شادمان از نفس گرم هم سفره ها و تنها از عصرهای خالی روزهای عید. نوستالژی معنوی شیرینی بود بعد از چند سال.
 -------
ترحیم، هرچند که با معرفت باشد، درد دارد. خاکم کرد، خودم را و پشتم را. منطق سوری یا به قول اسد؛ منطق چوبی اش را در چشمم فرو کرد. اگر خوبی داشت، همان خنک شدن جگر عزیزی بود. بغض کرده بودم. می خواستم یک خط برایت بنویسم و تو منت اینکه دوستم داری را برایم سه بار، سه بار، سه بار  نوشتی . . . . ترحیم، درد دارد.
------
دلم برای همه تان بر در سال جدید تنگ بود. برای بار اول بعد از چند سال، اشکم داشت بر می آمد. این را به فال نیک می گیرم. اشک هایم نشان زنده بودن داشت، هرچند که تهدید زنده به گور شدن می زند.   کمی حول آینده را دارم اما چه واهمه. به همین مزخرفی اش است که زنده بودن کمی جالب می شود.

1 comment:

  1. سلام دادا
    عیدت مبارک
    ایشالا سال دیگه به جای این کور کچلا* با حج خانم سالو تحویل بدی تحویل بگیری

    * منظورم اون دو تا دوست خجسته و محمد جوئیه که لابد انقد خجسته هستن که از این شوخی ها ناراحت نمی شن.

    ReplyDelete