Monday, July 26, 2010

امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت

چندین وقت بود که شمع روشن نکرده بودم. امشب هم روشن کردم اول به نیت  شمع اجین کردن صفحه ای که برای امیرف نوشته بودم و بعدش نشستم به تماشا.

آزیز دل, دیگه اون سوالی رو که پرسیدی رو نپرس. کمی فکر کن که چه چیزی داری از کی می پرسی وقتی که طرف چنین اعتراف بزرگی برات کرده . . . حداقل می پرسی و طرف جواب ات رو میده , دیگه اصرار نکن . .. یه کم فکر کن تو چه زمینی بیل می زنی. . چه چیزی رو داری از چه کسی می پرسی . . . . آعزیز دلی. از رو رفاقت گفتما, به دل نگیری.

دوست پنیک شده ی سابقا ساکن طبقه ی سی و چند , بزار من یه چیزی رو بهت بگم. این رو که بهت می گم از روی دوستیه حالا چه خوشت بیاد چه نیاد. ادما, مخصوصا اونایی که تو توشون می چرخی, باهوش هستند. اون حس عدم امنیتی که تو داری منجر به استراتژی های نجات کوتاه مدت میشه و این یعنی بی معرفتی, یعنی بی شرفی تو رفاقت و خوب تعجب نکن که ملت ازت می گرخند چون می فهمند که خودت نیستی. حالا هم اینقده این کار رو کردی که خودت خسته شدی و گفتی فلان فلان ملت, من اصا می رم تو پستو!!!‌
 من چون چنین فکری در موردت ات نمی کنم این رو بهت می گم. اگه فکر می کردم که کلا این جوری هستی و می خوای باشی که بهت نمی گفتم. این  در ادامه ی اون بحثمون تو استارباکس کنار اب بود. این رو هم که گفته ام, می دونم که الان می گی برو گمشو. اما خوب می گم, تو هم بگو برو گمشو. نگم, احساس بی شرفی می کنم که از " برو گمشو " تو حس اش بدتره!!!

خونه ام هنوز بوی مرغ میده !!‌ یعنی حالی دادیم به بیزینیس مرغ شمال غرب امریکا!!

ارصل و نسیب هم دارند میرند خونه ی خودشون به سلامتی!!!‌ بر و بچز ایران شیرینی ما رو هم بگیرند !!‌

ماگ رسیده از تگزاس به چه معرفتی . . . چه چایی هایی که ما توش بخوریم و تو بخارش دلتنگ ات شیم 

خجالت می کشم که مرد هستم بعضی وقتها . . . بیشتر وقت ها
 

No comments:

Post a Comment