Sunday, July 11, 2010

ایول شماعی زاده

دلم می خواد یه بار تو خوابم مولوی رو ببینم و بشینیم با هم این غزل مگفتمت مرو انجا که اشنات منم رو بخونیم. یعنی بدم اون بخونه. . .همه ی این غزل یه دست هست و قشنگ و ضایع !!! حس می کنم شیدایی عاشق توش گم شده . . بیشتر حس مادری بهم دست می ده که داره در اوج مهربانی غر می زنه.  این قضاوت صحیح, تا می رسه به بیت اخر اگر خداصفتی دان که کدخدات منم. این اگر خداصفتی, یه حس تمسخری انگار توشه . . مثه همون وقتا که مامانش رو ادم مسخره می کنه یه جوری که هم دلش خنک شه و هم مامانه نفهمه ناراحت بشه . . که اخه ای کیو  مگه اینکه خدا صفت باشم که بفهمم کدخدا تویی . . . حالا یه سری از این بچه جل های مامان پرست هم هستند که ادای خداصفتی درمیارند . . آی بدم میاد!!‌عین این بچه خرخون هایی که می رند جلوی معلم جل میشند !!‌ ادای چراغ دلی درمیارند که می دونند راه خانه کجاست. 
 کاری ندارم مولوی جون, اما خودت هم از این اداها در اوردیا . . نو هارم به قول اینا, کیه که در نیورده باشه. همین خود من روم از سگ سیاه تره. خودم هم از این کارا می کنم !! می دونم خوب نمی خواد تو روم بیاری!!‌تو که مثه سگ پشیمون شدن بعدم رو که نمی بینی که !!‌فقط قمپز درکردنم رو می بینی.
بازم شرف مولوی که اون ته اش اخرش گفت که: خواهی بیا ببخشا, خواهی برو جفا کن

ای مخاطب خاص با خودتم:
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی- بگزین ره سلامت, ترک ره بلا کن 
بس کن که بیخودم من ورتو هنر فزایی- تاریخ بوعلی گو تنبیه بوعلا کن

زرتی ته نوشته : (دقت داشتی که با کمال اعتماد به نفس خودم رو زدم تنگ مولوی؟ مثه اقا که سر خاک اون اقا خودشون رو چسبوندند تنگ علی- ای بسوزه پدر این ایگو بخون نفس اماره . . .خودما میگما) این همه تایپ کردم یعنی پاکش کنم؟؟؟ 

No comments:

Post a Comment